آرینا ووروجآرینا ووروج، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره

آرینا جونمی

آخی سیب زمینیه بیچاره:(

امروز ساکتو و چندتا لباس دیگه رو ریختم تو ماشین بشورم بعد دیدم چه صدایی میده،گفتم حتما" این زیپو و.. ساکت میخوره به شیشه و...این صدارو میده خلاصه کار ماشین که تموم شد ودرش و بازکردم دیدم ااا یه سیب زمینی توشه اینم عکسش چقدرم سیب زمینیه تمییز شده بود.   میبینی چه کارایی میکنی ووروجک من     ...
29 مهر 1391

مسواکت مبارک باشه

دیروز که رفتیم هایپر برات مسواک خریدم این اولین مسواکته عزیزم البته از این مسواک انگشتیها هم برات گرفته بودم و حالا از این مدلیها تا شبها مسواک بزنیم دندون گل دختری خراب نشه فقط همکاری کنیا.  اینم عکسای مسواکت که برات یادگاری بمونه         این دوتای دیگه هم جایزه هاش بود که خییلی خوشت اومد وباهاشون بازی میکردی مسواکم که میخوام بزنم ازم میگیری وخودت میزنی اونم فقط یه طرف دهنتو مامان فدات بشه دیگه همین . ...
29 مهر 1391

برنامه امروزمون

نفسم امروز تا بعد از ظهر خونه هستیم وبعد از ظهر با عمو امیر و زنمونوشین میخوایم بریم هایپر استارخرید وبعدم بیرون وشبم میریم خونه عمه مهشید تولد عمه مهشیده البته تولد عمه 30 مهره ولی امروز میگیره چون تینا مدرسه ای وتو هفته نمیشه چون شبازودمیخوابه.      عمه مهشید تولدت مبارک   ...
28 مهر 1391

بوس یواشکی

مامان الهی فدات بشه تو هفته گذشته وقتی بغلت میکردم و سرتو میذاشتی رو شونم یکدفعه متوجه شدم یواشکی داری شونمو بوس میکنی نمیدونی چه حالی شدم اصلا" قابل توصیف نیست...منو تا خود آسمون بردی نفسم. به باباتم که دیگه نگوبوس از لبت میدی .  بوسیدن دایی علیرضا 7/25   ساعت ١:٥٥بعداز ظهر وقتی از پارک اومدیم.دادایی گفت یکی منو ببره   ب وسیدن خاله مرضیه 7/23ساعت٥:٤٥ بعداز ظهر وقتی خالت اومده بود خونمون.وقتی بوسش کردی یه جیغی زد که نگو        دیگه کمو بیش همه رو میبوسی عزیزدلم.                  ...
28 مهر 1391

یه روز پر کار

دیروز باهم رفتیم خونه مامانی،من و خاله شما رفتیم پیاده روی بعد مامان شما از جهت اینکه وسواسی هستن سبزی قرمه سبزی گرفتم وخونه مامانی کاراشو کردم که تا عصری طول کشید،بعد یه مشکلی برامون پیش اومد البته برای بابا،منم اعصابم خورد شدو سر درد وحشتناک   وبعدهم رفتم چند تا داروخانه دنبال ویتامین و...که دکتر بهت داده بود.  خونه مامانی بودیم تا شب بابا اومد اونجا و شما هر وقت میریم خونه مامانی،داداییها وخالت اینقدر باهات بازی میکنن وماچمالیت میکنن خسته خسته ای وقتی میایم خونه شما سریع لالا میکنی. ساعت ١٢ خونه بودیم. من وبابا هم کمی صحبت کردیم وخوابیدیم. ...
27 مهر 1391

اولین بار که چشمک زدی

دیروز که خونه مامانی بودیم بابایی به شما چشمک زد و بهت گفت آرینا چشمک بزن وشما هی بابایی نگاه میکردی و یکدفعه چشمک زدی   (١بعد از ظهر) البته با دوتا چشمات وخیییلی قشنگ به هم میزدیشون  ومن و بقیه دیگه خوردیمت نفسم. آفرین دخمل باهوشم که سریع همه چیزو یاد میگیری.  ...
27 مهر 1391

پارک با دادایی

اینم عکسای پارکت با دادایی ولی دوربینش دست دوستش بود،با دوربین خودمون ازت عکاسی کرد.                آرینا با این نی نی تو پارک دوست شدی.                           آرینا محو تماشا ی بازی الاکلنگ بچه ها                       آرینا بغل دادایی موقع برگشتن از پارک که مثل ابر بهار گریه میکردی     بعدم دا...
27 مهر 1391

برنامه امروزمون

امروز قراره دایی علیرضا بیاد پیشمون،بعد باهم بریم آتلیه عکاسی که عکسای تولد 1سالگیتو گرفته بودیم.       الان میگی بعد از این همه مدت،آره به خدا وقت نکردیم البته بیشتر دادایی،چون عکسا کمی مشکل داشت وگفته بودیم میایم ولی اینقدر سر داییت شلوغه البته قبل از شروع ترم جدیدش میخواست بیاد که ما رفتیم شمال دیگه نشد تا حالا،الان میگی چرا خودت نرفتی؟میدونی چون دادایی میتونه ایرادها رو با دلیل و... بگه منم میتونم ولی اگه چیزی بگه دادایی بهتر جواب میده امیدوارم ایرادات کارشو بپذیره مثلا" آتلیه بردمت که 25-30 سال سابقه داره ولی متاسفانه عکسا یه جاهایی ایراد داره،مخصوصا" دسته جمعیهامون    منم که حساس  ...
25 مهر 1391

استپ دست

چهارشنبه پیش (7/18)خونه مامانی بودیم آخر شب همه دورهم نشسته بودیم،نفهمیدم چی شد داییها وخاله شروع کردن به دست زدن تا تو نانای کنی...                                                  یکدفعه گفتی نه وهمه ساکت شدن و استپ دستت شروع شد بعد شروع کردی به دست زدن   وهمه ودوباره شما گفتی نه(یعنی دست نزنید) وهممون ساکت شدیم وخیلی خوشت اومده بود وکلا" هممونو گذاشته بودی سر کارو بازیت گرفته بود...
25 مهر 1391

بازیهایی که تا این لحظه میکنی

آرینا نفسم میخوام بازیهایی که تا این لحظه میکنی لذت میبری رو برات بنویسم،تا بعد ازت عکس بگیرم البته اگه بذاری و تو پستای بدی برات بذارم.      1 . اول از همه به قول خودت تا تاعبااا که عاشقشی    2.عاشق اینی که با هم بریم روتخت من بالا و پایین بپری وبعدم بالش بازی وخودتو از پشت بندازی رو تخت یا بغل من 3. گل یا پوچ :این بازیو از کوچیکی باهات بازی میکردم وخیلی دوسش داری وکیف میکنی مخصوصا" وقتی گلو پیدا میکنی کلی میخندی و دوباره میدی به منوبازی همچنان ادامه پیدا میکنه   4. دنبال بازی یا قایم موشک: عاشق اینی که تو خونه دنبالت کنم وبیام وصدا در بیارم که دارم میخورمت وتو پا به فرار میذاری&n...
24 مهر 1391